روشنایی زندگی ما

دخملم 5 ماهه شده

سلام  دخمل قشنگم الهی مامان فدای این اداهایی که از خودت درمیاری بشم دیروز رفتیم دکتر شما 6400 کیلوگرم بودی ودکتر اجازه داد غذای کمکی بخوری . امروز بهت سرلاک دادم دوست داشتی خوب خوردی. عشقم خیلی دوستت دارم .یعنی میشه عشقی به این شیرینی وجودداشته باشه . همیشه بغلت میکنم بخودم فشارت میدم از عشقی که تو نثارم میکنی لذت میبرم. پارلا خیلی ممنونم مامانی که به دنیا اومدی وپیش من موندی چون تا حالا توزندگیم انقدر خوشحال نبودم . حالا تورودارم تو مال خود خودمی . الان که باه همیم باید قدرلحظه لحظه رو بدونیم چون روزی میاد که تو حتی وقت نکنی  به من زنگ بزنی امیدوارم این روز در اینده خیلی خیلی دور باشه. ولی خودت روزی که مادر شدی میفهمی من الان چی...
10 دی 1392

اولین شب یلدا

سلام دخملم دیشب اولین شب یلدایی بود که شما گذراندی و من آرزو کردم که انشاله 120 تا شب یلدا ببینی . ما رفتیم خانه آنا جون . عمه اعظم و مادرجون هم بودند شما کلی با عمه هات دوست شدی و کلی با هاشون حرف میزنی . تازگیها خیلی آرومتر شدی و دوست داری بیرون بری. هوا خیلی سرد شده و تا حالا دوبار برف اومده .پدرجون هرروز زنگ میزنه وصداتو گوش میده وهمیشه میگه دلش برای دیدن تو وآدرین تنگ شده . من از خدا میخوام که پدرجون سلامت بمونه تا شما وقتی بزرگ بشی ببینی داشتن پدربزرگ چه حالی داره. هرروز که میگره بیشتر بهت وابسته میشم حتی شبا دلم واست تنگ میشه .خیلی به تماشای تلوزیون علاقه نشون میدی و 6 دانگ حواست به تلویزیونه . امروز عمع اعظم وافسانه اینجا بودند و...
3 دی 1392
1